از آنجا که «اتّحادیهی جوانان مسلمان عرب»، احساس کرد عدهای از جوانان اتحادیه در دانشگاههای غرب، که در رشتههای علوم اجتماعی مشغول به تحصیلاند با مشکلات خاصّی روبرو هستند؛ «کمیتهی فرهنگی اتحادیه» به منظور حلّ این مشکلات، در تاریخ (7-1408هـ.ق 1988م) برآن شد تا در چهارچوب برنامههای فرهنگیاش، دورههای ویژهای را برگزار نماید که علوم اجتماعی را از دیدگاه اسلامی مورد بحث و بررسی قرار دهد. این کار بدین جهت انجام گرفت که این علوم، با روشی که از طبیعتِ فرهنگ غربی و دادههای آن به وجود آمده، در دانشگاههای غرب تدریس میشود و بیانگر خاستگاه مبانی فکری و فلسفی تمدّنِ غرب است. این مسأله سبب میشود تا دانشجوی مسلمانی که در این رشته تحصیل میکند در تمامی مراحل آن، دچار سردرگمی شود؛ چون اسلام دارای معرفتی منحصر به فرد است که بر دو منبع معرفت (وحی و هستی) استوار است و عقل و حس، مقدّمه وابزار این معرفتند؛ در حالی که علوم و روشهای شناختِ معرفت در غرب، «وحی» را نادیده میگیرند و به عنوان یک منبع معرفت، بدان توجّه ندارند.
این امر، در بررسیهای اجتماعی نیز با همان روشهای رایج در علوم طبیعی انعکاس یافته است وموجب شده که علوم اجتماعی و انسانی، در دیدگاههایشان در مورد انسان، به صورت فرد یا خانواده یا جامعه و روابط انسانی، راه خطا را بپیمایند. طرح غربیها در این زمینه، با کم و کاستیها وت ناقضات بیشماری همراه است. انتقال این علومِ اجتماعی و انسانی به جهان اسلام، باعث اختلال، انگرانی و تیرگی دیدگاهها در جهان اسلام شده است که به مراتب بیش از اختلال و بینظمیهایی است که در غرب ایجاد کرده است. اگر پیشرفت غرب گاهی باعث پوشاندن برخی از عیبها و کم و کاستیهای این علوم در عرصههای اجتماعی و انسانی در میان غربیها میشود، بدون تردید، عقبماندگی جهان اسلام، عیب و نقصهای این علوم را در تکوین ذهنیت انسانی به صورت آشکارتری نشان میدهد.
در همین راستا، «کمیتههای فرهنگی اتحادیه»، به «مؤسّسهی جهانی اندیشهی اسلامی» پیشنهاد کرد، تا میزگردی تحت عنوان «بررسی دیدگاه اسلامی در علوم اجتماعی» تشکیل دهد و علّت آن، این امر بود که «اتحادیه»، به نقش پیشتازانهی «مؤسّسه» مبنی بر طرح این موضوع به عنوان یکی از محورهای اساسی اطمینان داشت تا در ضمن برنامهی فعلیاش، جهت بررسی بحران فکری-فرهنگی و تمدّنی امتِ اسلامی، به بازسازی آنها بپردازد و با اصلاح وبازسازی روشهای فکر اسلامی و اسلامیکردن معرفت، به پیش رَود.
استاد «حسین قزاز» مسؤول فرهنگی اتّحادیه، هنگام افتتاح میزگرد، از تلاش «مؤسسه» در همکاری با «اتّحادیه» برای تشکیل این میزگرد و میزبانی آن، ستایش کرد.
در این میز گرد که درتاریخ 3-5 ذیقعده 1408هـ.ق / 17-19 ژوئیه 1988 م. در مرکز «مؤسسه» تشکیل شد، برادران ذیل سخنرانی کردند:
1.دکتر عبدالحمید احمد ابو سلیمان رئیس هیئت اُمنای مؤسّسه.
2. دکتر طه جابر العلوانی رئیس مؤسّسه.
3. دکتر محمود عاید الرشدان مدیر بخش تعلیم و تربیت مؤسّسه.
4. دکتر احمد زکی حماد، رئیس اتحادیهی اسلامی امریکای شمالی.
سخنرانان بخشی از قضایای فکری مربوط به موضوعِ «میزگرد» را در سخنرانیهایشان بررسی کردند و جلسات پرسش و پاسخِ بعد از سخنرانیها، برنامهها را پربارتر کرد و اهمّیت این میزگردها و سمینارهای را روشن نمود.
دکتر «طه جابر العلوانی» با ایراد یک سخنرانی تحت عنوان «بحران فکری معاصر؛ شناخت و راهکارها» در این میزگرد شرکت داشت که برادران شرکتکننده در میزگرد، خواهان انتشار آن شدند. همچنین برای انتشار بقیهی سخنرانیها همراه با گفتگوها و شور و مشورتهای به عمل آمده، ابراز علاقه کردند. أن شاءالله در آیندهی نزدیک بتوانیم این امر را تحقّق بخشیم.
«مؤسّسهی جهانی اندیشهی اسلامی»، این سخنرانی را به عنوان سرآغاز نشرِ مجموعهی تازهای از مهمترین سخنرانیهایی تقدیم میکند که «مؤسّسه» یا شاخههای وابستهاش به ارائهی آن میپردازند، تا پخش و انتشار این مشارکتها و همکاریهای فکری، در چهارچوبی گستردهتر امکانپذیر گردد و امیدوار است که این سخنرانیها و بحثها و گفتگوها، تلاشی باشد که ما را در تأکید بر مسائل فکری، فرهنگی و تمدّن امّت اسلامی یاری دهد و دیدگاهها و بینشهایی اسلامی را به ما ارائه دهد تا از این بحران نجات یابیم و امّت اسلامی را به جایگاهی برسانیم که نقش مطلوب و سازنده را در صحنهی تمدّنی ایفا کند.
مؤسّسهی جهانی اندیشهی اسلامی
هیرندن-ویرجینیا
رمضان 1409 هـ ق/ آوریل 1989م.
پیشگفتار
از اواسط قرن هیجدهم میلادی به بعد، دروازههای جهان اسلام، کاملاً بر روی اندیشهها، روشها، فرهنگ، دانش، تمدن، ادبیات، هنر و آداب و رسوم غربی –البته به درجات متفاوت- بازگردید. از آن زمان که غربیها ضمنِ اِحداث کلیساهای مسیحیگری، در کنار آنها یا درونشان، مدارس آموزشی را در شهرهای بیروت، قاهره، بغداد، موصل، اسکندریه و استانبول و دیگر شهرهای مسلمان تأسیس کردند و باقیماندهی دژهای فکری و فرهنگی امّت اسلامی یکی پس از دیگری سقوط کرد و نسلهای مسلمان در معرض یورش و غارت فکری-فرهنگی بزرگی قرار گرفتند؛ تمام علوم و معارف نظری ما، یا صددرصد غربی شد و یا در قالب و چهارچوبی غربی ریخته شد.
این دگرگونی نه تنها فکر و برنامه و منبع و فلسفهی معرفتشناختی و موضوعات و اهداف آن؛ بلکه تمام اموری را که از دور یا نزدیک با آن در ارتباط بود، در بر گرفت. حتی علوم و دانشهایی که آنها را شرعی یا اصیل و کلاسیک –یا هر نام دیگری- مینامیم، از این عبارت و تاراج و دگرگونی، در امان نماندند. از اینرو، جوانب متعددی از علوم، در شناساندن معرفت و بنیان نهادن فلسفه و بازنگری قضایا و موضوعاتش، تحت نفوذ تحوّلات و ابزار و سبکهای غربی درآمد.
بدینترتیب، با فروپاشی ارکانِ اساسی ذهنیت و روحیهی اسلامی، شخصیت اسلامی رو به اضمحلال نهاد. ارکان و پایههای روحی و فکری مسلمان –علاوه بر موهبت، استعداد، وراثت، توانایی، هوش، معرفت، تصوّرات، اندیشهها، تأمّلات، اطلاعات، تجارب، پژوهشها، تجزیه، تحلیل و ملاحظه- بر اساس یک روش و معرفت بنا شده است که این روش و معرفت، ذهنیت و تفکّری خاص را به وجود آورده و به ساختمان آن، شکل خاصّی خواهد داد.
ارکان شخصیت –علاوه بر استعداد و توانایی- در هنر و ادبیات و شاخههای آن، متجلّی میشود. بنابر این، هنر و ادبیات در شکل دادن این ذوق و سلیقه که ما اصطلاحاً آن را «شخصیت» مینامیم، سهم بسزایی دارند.
بنابراین هنگامی که فلاسفه ارزشها را به انواع سهگانه: ارزشهای حقیقی، اخلاقی و هنری (زیباییشناسی) تقسیم کردند، زیاد از حقیقت فاصله نگرفتهاند، بلکه تنها در پیوند دادن این ارزشها به منابعشان و راه دستیابی به آنها، دچار اشتباه شدهاند.
این گمان فلاسفه، که ارزشهای حقیقی و اخلاقی به تنهایی از عقل نشأت میگیرد، پنداری است اشتباه و ما آن را مردود دانسته و نمیپذیریم.
ارزشهای هنری (زیباییشناسی) نیز اگر منبع آنها تنها عقل یا ذوق و رغبت باشد، برای ما پذیرفتنی نیست. به عقیدهی ما مسلمانان، منبع و سرچشمهی تمام ارزشها، دو امر مکمّلِ همدیگر هستند که بدون هیچگونه حایلی میانشان، دوشادوش هم در حرکتند؛ یکی «وحی» و دیگری «جهان هستی». منظور از وحی، تمام آن چیزهایی است که «کتاب» و «سنّت» و دیگر منابع آسمانی پیشین، بدان تصریح کردهاند. با الهام از این دو منبع و از طریق آنها، مقام و منزلت ارزشها را میشناسیم و بر حسب تعبیرات علمای مسلمان، آنها را به «ضروریات»[1]، «حاجیات»[2] و «تحسینیات»[3]، دسته بندی میکنیم. این دو منبع، لازم و ملزوم یکدیگرند و از هم جداییناپذیرند و هر گاه یکی از دیگر جدا شود، زمینهساز فساد و تباهی این ارزشها و منزلتشان خواهد بود.
قضایای اساسی
پیش از آنکه به اصل مطلب بپردازم، میخواهم دو قضیهی اساسی و مهمّ را توضیح دهم که بسیاری از مطالبی را که به بحث و بررسی و شرح آنها خواهم پرداخت، مبتنی بر این دو قضیه میباشند.
قضیهی نخست
قضیهی تهاجم فکری:
آیا قضیهی تهاجم فکری یک توهّم است یا حقیقت؟ تحصیلکردگانِ جوامع اسلامی در پاسخ به این سؤال، به دو گروه مخالف تقسیمشدهاند: گروهی، وجود چنین تهاجمی را انکار کرده و بدان اعتراف نمیکنند و حتی طرح صِرف این ایده و تصوّر را سخنِ تندروهایی میدانند که مخالف تمدّن جدید هستند و آثار انقلاب ارتباطات و رسانههای گروهی را نادیده میگیرند. امری که سبب شده است تا موانع جغرافیایی و مرزهای سیاسی و ملّی در مقابل تأثیرات فکری، فرهنگی و هنری تمدّن جهانی، یارای مقاومت نداشته باشند. در نتیجه به عقیدهی این گروه، تهاجم و مهاجمی در میان نیست. هر چه هست عبارت است از اندیشه، فرهنگ وهنر، که مانند جابهجا شدنِ ها به وسیلهی امواجِ سرد و گرم، بدون اینکه توانِ مقابله با آنها را داشته باشیم، انتقال مییابند و به نظرشان، افکار و فرهنگها به صورتی درآمدهاند که مانند آبهای بینالمللی یا منطقهای، درهم تداخل مییابند.
این نظر، دقیقاً موضعِ صاحبان این تمدّن و شاگردان و دستپروردگان تفکّر و فرهنگ غربی است، که باعث میشود تا هر ملّتی از ملّتهای جهان، در برابر این تمدّن، هیچ موضعی جز تبعیت از آن اتخاذ نکند و آن را قضا و قَدَر حتمی و اجتناب ناپذیر بداند که امکان مقاومت و رویارویی در برابر آن وجود ندارد.
اما گروه دوّم: این تهاجم را حقیقتی عینی و نبردی سخت قلمداد نموده که شعلههای آن فروزان و دارای سپاهیانی مجهّز بهانواع سلاحهاست. این گروه بر تمایز و لزوم کنترل و حَصرِ افکار، فرهنگها و تمدّنها در محدودهی زمان و مکان تأکید دارند و بر این باورند که اندیشهها و فرهنگها مانند لشکریانی هستند که میتوان آنها را درون مرزهای منطقهای و بینالمللی محدود و محصور کرد و از پا فرا نهادن آنها به حریمِ خارج از مرزها جلوگیری به عمل آورد و اگر روزی از این مرزها پا فراتر نهادند، این امر به منزلهی تجاوز و تهاجمی آشکار بوده و باید به مقابله و رویارویی با آنها برخاست.
امّا موضعی که ما برگزیدهایم و با آوردن دلیل و برهان میتوانیم درستی آن را به اثبات برسانیم، همان موضع میانهای است که اسلام به ما آموخته است. از این رو، ما نمیتوانیم ایده و تصوّری را بپذیریم که قائل به وجود یک تمدن برای تمام جوامع است. چنانکه قبل از این گفته شد، این تصوّر، تصوّر همان گروهی است که تهاجم فکری را انکار میکنند و آن را یک توهّم و تصوّری دور از حقیقت میدانند.
ما معتقدیم که این موضع-حتی بر فرض حُسن نیت طرفدارانش- در راستای خدمت به پیروزی چشمگیر و همه جانبهی تمدّن غرب در دنیای معاصر به حساب میآید. تمدّنی که با مسخ و تخریبِ فکر و تمدن و فرهنگِ ملتهای گوناگونی که در عصر جدید در دام تهاجم استعمار غرب گرفتار شدهاند، بر آنان چیره شدهاست. به نظر ما وجود چنین تصوّری، راهی است به سوی وابستگی به تمدن بیگانه که قبل از هر چیز وابستگی فکری و فرهنگی را به دنبال دارد.
اگر ما چنین موضعی را اتّخاذ کنیم، یا امّت اسلامی همانند سالهای آغازین قرن بیستم به وجود این گونه ایده و تصوّر تن دهد، هر چه سریعتر در برابر فکر و تمدّن غرب، خوار و زبون خواهد شد؛ آنگاه به تدریج شخصیت فرهنگی و علمی خویش را از دست خواهیم داد و سرانجام در همان تنگنا و بحران تمدّن غرب خواهیم افتاد که خود غرب، امروزه برای رهایی از آن دست و پا میزند.
همچنین رأی گروهی که دنیا را به صورت تمدّنهای بیارتباط و مجموعه جزایری از هم گسسته تصور میکنند که هر یک سر در لاک خود برو برده و ارتباطی با جهان خارج از محدودهی خود ندارند، از نظر ما مردود است. زیرا این تصوّر، مشترکات میان افراد بشر که اسلام بر وجود آنها اهتمام فراوان ورزیده و مراجع و منابع اسلامی برای بیداری امّتی که چنین موضعی را بر خود تحمیل کند، دچار «عزلت و گوشهگیری از تمدّن» میگردد که به اضمحلال فکری، فرهنگی و تمدّنیاش میانجامد.
این ایده و تصور- که امکان وقوع آن را فرض کنیم- انقلاب ارتباطات و رسانههای گروهی را که دیگر هیچ کشوری قادر به جلوگیری از نفوذ آنها نیست، نادیده میانگارد. حتی اگر کشوری در مقابلش ایستادگی کند و درها را به روی آن ببندد، از پنجرهها وارد میشود و اگر پنجرهها را ببندد، همراه هوا وارد میشود. ما برای خودمان میان این دو موضعگیری، یک موضعِ میانه و عادلانه را بر میگزینیم و با تأمّل در آن، میبینیم که چه مواردی به صورت عام و مشترک در تفکّر انسانها وجود دارد که با «عقیده» و «شریعت» اسلامی سازگار است؛ آنگاه امّت اسلامیمان را به تحصیل و الگوپذیری از آن فرا میخوانیم تا شخصیتش با آن تقویت و شکوفا شود و همراه با آن، از امتیازات و ویژگیهای تمدّن، منابع تفکّر، فرهنگ، هنر و ادبیات اسلامی درکی واقعبینانه پیدا کند. ما باید بر اساس برنامه و روش اسلامی، برای دستیابی به اسباب و وسایل و روشهایی که ما را در الگوپذیری از این امور یاری میرسانند، تلاش کنیم.
قضیهی دوم
این موضوع، مراحل برخورد ما با فکر و فرهنگ غربی را از آغاز تماس با آن مشخص میکند. این امر با قضیهی تهاجم فرهنگی، ارتباطی تنگاتنگ دارد و آن را برای ما روشنتر میکند. با درک این قضیه میتوانیم دریابیم که موضع ما در قبال فکر و فرهنگ و معرفت غربی از زمانی که با آن تماس برقرار کردهایم –شاید از دوران «سلطان سلیم دوم» یا اندکی پس از آن- سه مرحله را پشت سر گذاشته است.
مرحلهی نخست:
این مرحله را میتوان «ضربهی نخست» یا دوران حیرت و بُهت زدگی» نامید. در این مرحله مسلمانان از نظر فکری و فرهنگی به شدّت دچار تزلزل شدند و اطمینانشان را نسبت به میراث فکری و فرهنگی اسلام از دست دادند و چنین گمان بردند که اندیشه و تمدّن اسلامی، قادر به بنیان نهادنِ تمدّن و ایجاد پیشرفت و ترقّی نیست. در این دوره، مجموعهی اسلام در زندان اتهام قرار گرفت و انسان مسلمان دچار شکست و فروپاشی درونی شد و بدون هیچ قید و شرطی، کاملاً آمادهی پذیرایی از «جانشین غربی» در عرصههای فکری، فرهنگی، علمی، هنری و ادبی شد.
در این دوره، هیئتهای اعزامی متشکل از فرزندان امّت اسلامی، در جستجوی معرفت و فکر و فرهنگ، بدون هیچ احتیاط و گزینش و تشخیص سره از ناسره، وارد دانشگاهها و آموزشگاههای غربی شدند. در ممالک اسلامی نیز، مؤسّسات آموزشی در فلسفه، فکر، فرهنگ، فضا، روشها، برنامهها، اسباب و وسایل و سایر موارد دیگر، به سبک غربی تأسیس و پایهگذاری شد. در آن زمان، جرأت بسیار میخواست تا مسلمانِ ملتزِم و متعهد بگوید: «اسلام با علم و دانش و تمدّن منافات ندارد.»
از این رو بسیاری از معاصران، با دیدهی انتقاد و گاهی اوقات با دیدهی انکار به امثال «شیخ محمد عبده» و «شیخ جمالالدین افغانی [اسدآبادی]» مینگریستند. امّا اگر کسی با تأمّل و نگرشی حقجویانه آن دوره را ارزیابی کند و به جایگاه این دو شخصیت نظر افکنَد، در خواهد یافت که اقدامات عملی این دو مرد در آن دوره، نسبت به اوضاع و شرایط آن زمان، بیش از این، امکانپذیر نبوده است.
منتهای کوشش و تلاشِ مسلمانان ملتزم و متعهد و جهادِ علمای مسلمان در این دوره این بود که با استمداد از بقایای ایمان نهفته در دلها و اطمینان والا در درونها، با روشهای خطابهای، بر این حقیقت تأکید ورزند که اسلام برای همهی زمانها و مکانها شایستگی دارد و برای سوق دادن مسلمانان به سوی نوعی تعادل و توازن و یا ایستادگی در برابر این تهاجم ویرانگر، بر این عمومیت و جهانشمولی اسلام، اصرار و تأکید فراوان بورزند.
مرحلهی دوم:
در این مرحله، مسلمانان تا حدودی ثبات یافتند و دوران «حیرت و بُهتزدگی» را پشتسر گذاشته و جانی تازه گرفتند و در موضعگیریهایشان تجدیدنظر نمودند و باعقاید گوناگون غربی برخورد نموده و نظریات و مکاتب و گفتههای غربیها را پژوهشگرانه دوباره وارسی کردند. آنگاه تفکّراتی پدید آمد که ضمن طرح ضرورت مقایسه و بررسی نقاط مشترک میان «اسلام و فقه اسلامی» از یک سو و «فرهنگ غربی» از سوی دیگر، بر لزوم تطبیق آنها با همدیگر با انگیزههای گوناگون تأکید میورزید.
برخی برای تحقّق اهداف غربیان در عادیسازی روابط میان مسلمانان و فکر و فرهنگ غربیها و نابودی آخرین سنگرهای مقاومت در میان مسلمانان تلاش کردند و برخی دیگر از روی انگیزههای ایمانی و خلوص نیت میخواستند که موانع را عمدتاً از سر راه بردارند و در حصار فکری-فرهنگی غرب که مسلمانان را احاطه کردهبود، شکافهایی ایجاد کنند تا اسلام از میان این شکافهای کم سو، از نو، بر عقل و قلب مسلمانان بتابد.
در این دوره میتوانیم اقبال و توجه مسلمانان را به موضوعات زی از نظر بگذرانیم: دموکراسی در اسلام، سوسیالیسم اسلامی، عدالت اجتماعی در اسلام، صلح در اسلام، سوسیالیسم اسلامی، عدالت اجتماعی در اسلام، صلح در اسلام، حقوق کارگران در اسلام، حقوق زن در اسلام، حقوق بشر در اسلام و دیگر اموری که به روشنی بر این دلالت دارند که امّت اسلامی، مرحلهی «حیرت و بُهتزدگی» را پشت سر گذاشته و وارد مرحلهی «رویارویی» شده است. در پایان این مرحله، برای ما مسلمانان ثابت شد که ما نیز مانند غرب، دارای فکر و فرهنگ و تمدن هستیم و غرب فقط در زمینهی فنآوری مادّی بر ما امتیاز دارد و گرنه ما هم به اَنحاء دیگر، از تمدن برخوردار هستیم.
مرحلهی سوّم:
اکنون ما در این مرحله یا بخشی از آن بسر میبریم. این مرحله، دوران «بیداری» اسلامی نام گرفته است و ما آن را مرحلهی «خودیابی» یا «بازگشت به خویش» مینامیم. این مرحله همان مرحلهای است که در آن، بر امتیازات شاخص اسلام و برتری فکری، فرهنگی، عقیدتی، نظام حکومتی، روش زندگی و اخلاقی آن، تأکید میورزیم. تا جایی که در این مرحله به شکافهای بزرگی در خودِ فکر و فرهنگ غربی پی بردهایم و به این نتیجه رسیدهایم که ما فریب خوردهایم و علاوه بر چپاول سیاسی و اقتصادی، شاهد تهاجم و تاراج فکر، فرهنگی و فقدان توازن هستیم.
بسیاری از اندیشمندان مسلمان دریافتهاند که چهارچوب تفکّر و نظریات و روشها و فرهنگ غربی با همهی مکاتب آن، دیگر برای برپاکردن نهضت و تمدّن و توسعهی عمران و آبادانی ما، شایستگی ندارد.
در این مرحله، اصطلاح «بیداری اسلامی» در سطحی گسترده رواج یافته و بسیاری از مسائل پیچیده مطرح شده است و متفکّرانِ مسلمان در برابر آزمایشی سخت و رویارویی خطرناکی قرار گرفتهاند؛ زیرا یا باید درستی شعارها و پیامهایشان را به اثبات برسانند که اسلام برای هر زمان و مکانی شایستگی دارد و قادر است که زندگی اسلامی را با پایهریزی تمدّن، ایجاد پیشرفت و ترقّی، تشکیل حکومت و ارائهی جانشین از سر گیرد؛ یا اینکه بار دیگر میدان را به دیگران واگذارند تا امت اسلامی مرحلهی تازهای از بیراههرَوی را آغاز کند!
شکل برخورد با فکر و تمدّن غرب در این سه مرحله را میتوان به صورت نمودار شماره 2 ترسیم نمود.
*دکتر طه جابر العلوانی
1. در سال 1345 هجری قمری /1935 میلادی در عراق چشم به جهان گشود.
2. آموزش ابتدایی و دبیرستان را در عراق گذراند.
3. در سال 1959 از دانشکدهی شریعت و حقوق دانشگاه الازهر فارغالتحصیل شد.
4. در سال 1968 موفق به اخذ فوقلیسانس از دانشکدهی شریعت و حقوق دانشگاه الازهر شد.
5. در سال 1973 در رشتهی «اصول فقه» موفق به اخذ دکترا از دانشگاه الازهر شد.
6. از سال 1975 تا 1985 به عنوان استاد فقه و اصول فقه در دانشگاه محمد بن سعود در ریاض مشغول به تدریس شد.
7. در سال 1981 با گروهی از همفکرانش، مؤسسهی جهانی اندیشهی اسلامی را در ایالات متحده آمریکا تأسیس کرد.
8. رئیس کنونی مؤسسهی جهانی اندیشهی اسلامی و عضو مجلس هیئت اُمنای مؤسسه.
9. عضو مجلس مؤسسان «رابطهی عالم اسلامی» در مکه.
10. عضو مجمع جهانی فقه اسلامی در جدّه.
11. عضو شورای فقهی امریکای شمالی.
12. برخی از آثار و پژوهشهای دکتر طه جابر العلوانی عبارتد از:
-تصحیح کتاب «المحصول فی علم اصول الفقه» نوشتهی امام فخرالدین رازی در شش جلد.
-الاجتهاد و التقلید فی الاسلام.
-ادب الاختلاف فی الاسلام.
-اصول الفقه الاسلامی: منهج بحث و معرفة.
-اصلاح الفکر الاسلامی بین القدرات و العقبات.
نظرات